داغ مدینه تازه شد دوباره
از فرق هستی می چکد ستاره
خون دل روان است دیده خون چکان است
فرق علی در خون نشسته
با یاد آن پهلو شکسته
« واویلتا آه و واویلا »
روح نماز افتاده بین محراب
هاله ی خون گرفته روی مهتاب
فرق او دوتا شد حاجتش روا شد
مولای مظلومان چه تنها
پر می کشد به سوی زهرا
این آخرین ذکر نماز عشق است
در سجده در راز و نیاز عشق است
ضرب ابن ملجم الا اهل عالم
جبریل گفته قد قتل را
یعنی فدا شد جان مولا
فزت و و رب الکعبه گفته حیدر
یعنی قسم بر کردگار داور
من که رستگارم روم سوی یارم
پایان هجر و بی قراری است
دیدار زهرا رستگاری است
شاعر : محمد مبشری
- پنج شنبه
- 18
- تیر
- 1394
- ساعت
- 6:51
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
محمد مبشری
ارسال دیدگاه