كاش سرديِ زمستان بگذرد
تلخيِ شبهايِ هجران بگذرد
دستِ ما كوتاه و خرما بر نخيل
واي اگر آن سبز دامان بگذرد
ديدمش در روضه خاك آلود روي
با همان زلفِ پريشان بگذرد
اشكهايم را ز چشمم مي برد
باد وقتي از خراسان بگذرد
مي شود اي مردِ صحرا گردِ من؟
محملت از اين بيابان بگذرد
عيد ما، جان دادنِ ما، جان بگير
پيش از آنكه عيد قربان بگذرد
كاش مي مُرديم در اين چند شب
تا مگر شامِ غريبان بگذرد
مي كشي از سينه وقتي يا حسين(ع)
كارم از چاكِ گريبان بگذرد
مي روي و گريه مي آيد مرا
اندكي بنشين كه باران بگذرد
مادرت مي آيد امشب باز هم
از لبم تا يك حسن(ع) جان بگذرد
شاعر : حسن لطفی
- یکشنبه
- 21
- تیر
- 1394
- ساعت
- 7:10
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه