شمشيرها به بغضِ تو هيهات مي كنند
شرمِ مـرا از آمـدن اثبات مي كنند
تا آب را بـه خيمه برم دستهاي مـن
افتاده اند سـرخ و مناجات مي كنند
حالا كه رويِ ديدنتان نيست بهتر است
از خـون تمامِ آينه را مـات مي كنند
از پشتِ نخل هـاي كمين آمـده مرا
در زيـرِ پاي خويش ملاقات مي كنند
غـوغاي زخم هاي تنِ قطعه قطعه آه
شـرمنده ام ز مـادرِ سادات مي كنند
كِل مي كِشند پشتِ امامـت شكسته شد
حالِ تـو را به طعنه مُـراعات مي كنند
با ضربِ دستِ حرمله چشمي كه ديده است
بـازيِ مـوجِ آب مـجـازات مي كنند
نوبت رسيده است بـه تـقسيـمِ مُصحَفم
نه حزب و سوره، پخش به آيات مي كنند
بر تيرهـاي روي تـنـم پـا گـذاشتـه
خيمه بـه خيمه صحبتِ سوغات مي كنند
آن نيزه ها كه از تنِ مـن سهم بُـرده اند
بـا خنده بر بـقيـه مبـاهـات مي كنند
بيهوده نيست لـشكريان حـرص مي زنند
دارند ماهِ عـلقـمه خـيـرات مـي كنند
با اين غرورِ زخـميِ مـن خـواهرِ تـو را
در سلسله مـسافـرِ شـامـات مـي كنند
شاعر : علیرضا شریف
- دوشنبه
- 22
- تیر
- 1394
- ساعت
- 6:59
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
علیرضا شریف
ارسال دیدگاه