یگه سحر میشه شب غم ، راحت میشه ز شهر ستم
از بیوفایی خونه دلش ، داره میره با قامتی خم
خوب میدونه که رفتنیه ، با قلب پر شراره
زخمی که داره توی دلش ، هیچ مرهمی نداره
گرچه جگرپاره شده ، از سوز این زهر بلا
جون داده اما آقامون ، چل سال پیش تو کوچهها
******
تو چشماش اشک غم میشینه، دلگیره خیلی از مدینه
آخه هنوز جلوی چشاش ، کابوس کوچه رو میبینه
میبینه باغ یاسی رو که ، غریبونه سوزوندن
اون آقای غریبی رو که ، تو کوچهها کشوندن
چل سال گذشته اما باز ، دستای بسته یادشه
چشمای خیس مادرِ پهلو شکسته یادشه
- پنج شنبه
- 9
- مهر
- 1394
- ساعت
- 6:58
- نوشته شده توسط
- مجید قنبری
ارسال دیدگاه