سرمو بالا میگریم جلوی دخترای شام
به همشون میگم بیان از سفر اومده بابام
یادته تو مدینه ، منو بغلت گرفتی
دیگه شدم زمین گیر ، از وقتی که تو رفتی
کسی سه ساله مثله ، یه پیرزن ندیده
راه میره دختر تو ، با قامت خمیده
چقدر بابا کتک میخوردم
تا اسمتو رو لب می بردم
نبودش عمه من می مردم
بابا حسین بابا حسین جان
******
می خنده دختر عدو به این زمینگیری من
با دست دشمنت شکست دندونای شیری من
نمی بینه دیگه این ، چشای نیمه بازم
ببین که پاره پاره س ، بابا چادر نمازم
بابا بین که خونه ، تموم پیکر من
گوشواره هامو بردن ، همراه معجر من
جونم رو به لبام رسوندن
موی ، سر منو سوزوندن
منو رو خاکا میکشوندن
بابا حسین بابا حسین جان
شاعر : سید هاشم ساعی
- یکشنبه
- 12
- مهر
- 1394
- ساعت
- 5:49
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
سید هاشم ساعی
ارسال دیدگاه