هرکجا صحبت ادب باشد
نام اُمّ البنین میان آید
امتحان کرده ام و می گویم
که دعایش عجیب می گیرد
پس به ام البنین توسل کن
هر زمانی گره به کار افتد
آن قَدَر با ادب و خانم هست
که خودش را کنیز می خواند
خودش و هر چهار فرزندش
نوکران قبیله ی احمد
بود از اول کنیز خورشیدو
قمرش تاهمیشه می تابد
تا که عباس چشم خود وا کرد
دید دور حسین می چرخد
از همان بچگی قسم خورده
که برای حسین می میرد
"گفتم ام البنین دلم پا شد"
دست بر سینه تا بقیع آمد
گوشه ای در سکوت قبرستان
پرچمی در خیال می جنبد
یک ضریحی که نیست،آن گوشه
روی آن جای خالی گنبد
انتهای رواق رؤیایی
مادری سنگ قبر کم دارد
مادری که ضریح فرزندش
به تمام بهشت می ارزد
دل من می دهد گواهی که
مرقدش این چنین نمی ماند
مردی از جنس نور می آید
و برایش ضریح می سازد
پنجره، گنبد و دو گلدسته
با طلای عیار صد در صد
مادر ساقی است پس صحنش
علم و مشک آب می خواهد
یک مثلث ز نور می سازد
کربلا و مدینه و مشهد
شاید آن روز من نباشم وَ
مرده باشم کسی چه می داند؟…
تو گواهی بده که این نوکر
تا دم مرگ، از تو دم می زد
***داوود رحیمی***
منبع:تیشه های اشک
- شنبه
- 16
- اردیبهشت
- 1391
- ساعت
- 8:50
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه