خسته نباشی بابایی ، از سفر دور اومدی
خاکستر سرت میگه ، از میون یک تنور اومدی
زخمی شده لبت بابا ، خونابه هست روی سرت
مثل محاسن عمو ، سفیده موی دخترت
میون ویرونه غم ، خوش اومدی بابای من
میخوام ببینمت ولی ، سو نداره چشای من
اومدی اما دیر شده ، رقیه خیلی پیر شده
از وقتی که رفتی بابا ، دختر تو اسیر شده
ببین که دست دشمن ، رو صورتم نشسته
زجر حرومی بابا ، دست منو شکسته
بابا حسین بابا جون
******
به غیر عمه کس نبود ، رقیه رو کنه کمک
اون لحظه که میزد عدو ، تو کوچه ها منو کتک
خیلی وخیم حالم و ، پاهای من کرده ورم
به جای اشک خون میریزه ، از دو تا چشمای ترم
تنها منو گذاشتی تو ، ازت دارم خیلی گله
رو دست و پام مونده ببین ، جای طناب و سلسله
مصیبتا کشیدم ، تو شبای اسارت
افتادم از رو ناقه ، مثه عمو با صورت
ببین که دست دشمن ، رو صورتم نشسته
زجر حرومی بابا ، دست منو شکسته
بابا حسین بابا جون
شاعر : سید هاشم ساعی
- یکشنبه
- 12
- مهر
- 1394
- ساعت
- 7:29
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
سید هاشم ساعی
ارسال دیدگاه