چشمامو میبندم خودم و تو قم می بینم
روبروی اون ضریح با شکوه می شینم
خودم و تو لابلای زائرا جا میکنم
سفره ی دلم رو باز پیش بی بی وا میکنم
فاطمه معصومه
******
خورشید از طلای گنبدت توون می گیره
هر شب ماه هم از کرامت تو جون می گیره
خادم گوشه ای از صحن و سرات میکاییله
کفش داریات همه زیر نظر جبراییله
فاطمه معصومه
******
دل پر می زنه گاهی به قم گاهی خراسان
کرده گمونم هوای زعفرون و سوهان
بین شهر قم و مشهد شده آینه بندونی
شده بر پا یک دهه بزم صفا مهمونی
فاطمه معصومه
شاعر : رضا رسولی
- چهارشنبه
- 15
- مهر
- 1394
- ساعت
- 7:19
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
رضا رسولی
ارسال دیدگاه