من قاسم نوجوانم ، طفل کریم مدینه
بعد از علی اکبر تو ، دارم غمی کنج سینه
من قاسم مجتبایم
سرباز خون خدایم
******
با ذکر «إن تنکرونی» من آمدم سوی میدان
کوتاه بودم ولیکن بین قد کشیدم عمو جان
شرمنده از اینکه تنها ، ماندی و رفتم عمو جان
در بین خیمه نشسته ، مام حزینم عمو جان
شیرین تر از هر عسل بود ، بهرت فدا کردن جان
رفتم ولی مانده باقی ، این گلشن و این گلستان
من قاسم مجتبایم
سرباز خون خدایم
******
زیر سم اسب دشمن ، آمد به لب نیمه جانم
حالا شدم مثل زهرا ، بشکسته شد استخوانم
بنگر تو با چشم گریان ، این دست و این پا زدن را
بر سینه ی خود بچسبان ، این ارغوانی بدن را
ای مرحم زخم جانم ، درمان نما درد من را
گویا لهیده نمودند ، سیمای ماه حسن را
من قاسم مجتبایم
سرباز خون خدایم
شاعر : حسین رضائیان
- شنبه
- 18
- مهر
- 1394
- ساعت
- 8:38
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
حسین رضائیان
ارسال دیدگاه