من ابوفاضل و ، من پسر حیدرم
من غلام حسین ، بگفته ی مادرم
ای مرا نور عین
کن حلالم حسین
واغریبا ، واشهیدا
******
یا اخا یا حسین ، بیا به بالین من
کن نظاره کنون ، صورت خونین من
بین تو زخم سرم
خجل از اصغرم
واغریبا ، واشهیدا
******
کشته این غم مرا ، که دختر فاطمه
می رود اسیری ، بی کس و در واهمه
من وِرا پاسبان
در فراز سنان
واغریبا ، واشهیدا
******
من ز طفلی شدم ، غمین یاس کبود
ضرب سیلی خدا ، اجر رسالت نبود
من در این علقمه
دیده ام فاطمه
واغریبا ، واشهیدا
شاعر : محمد مبشری
- شنبه
- 18
- مهر
- 1394
- ساعت
- 9:35
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
محمد مبشری
ارسال دیدگاه