با قامتی خمیده ، نوبت به من رسیده
هر زنی که تو خیمه اس ، یه مادر شهیده
می دونم این گل های من ، قابلتو ندارن
راضی نشو تو خیمه ها ، از غصه جون سپارن
داداش بدون هر چی دارن ، به پای تو میذارن
اینا دیگه جون بر لبن
اینا گلای زینبن
******
بغض تو گلوم نشسته ، راه نفس رو بسته
بذار برن فدات شن ، به پهلوی شکسته
نشکن دل شکسته رو ، بیا بازم ثواب کن
این هدیه ی ناقابلو ، خودت زیاد حساب کن
فکر کن علی اکبرن ، از خونشون خضاب کن
این ناله رو ممتد مکن
دست من و تو رد مکن
شاعر : محمد مبشری
- شنبه
- 18
- مهر
- 1394
- ساعت
- 9:46
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
محمد مبشری
ارسال دیدگاه