لبریزم از دلواپسی آقا
اینجا هوایش گرم ودلگیر است
دلشوره ای دارم حسین من
انگار قلبم بین زنجیر است
از آسمان سرد و بی روحش
از این هوای تار می ترسم
من التماست میکنم برگرد
از داغ و هجر یار می ترسم
میترسد از دوری تو مجنون
لیلای من داغ تو سنگین است
زینب نباشی زود می میرد
دنیای بی تو پست و ننگین است
می ترسم از وضعیت قاسم
از اربا اربا پیکر اکبر
مردی برای خویش خواهد شد
قد می کشد بر روی نی اصغر
می ترسم از تنهایی بی تو
از گرگها و دوری عباس
انگار اینجا قحطی مرد است
از سیلی نامرد بی احساس
اصلا نکن فکر مرا اینکه
قلبم ز دوری تو میگیرد
بر دخترت رحمی بکن آقا
اینجا رقیه بی تو میمیرد
داغ مدینه تازه خواهد شد
یکبار دیگر سیلی و آتش
اینجا ولی زهرا سه سالش هست
صد گرگ وحشی هم به دنبالش
اینجا پر از کوفی نامرد است
زجر و مغیره نیز هم دستند
کوفه شبیه کوچه میگردد
با این تفاوت که همه مستند
تا اینکه آن گودال را دیدم
شد در نگاهم آسمان پر دود
می آید آن روزی که می بینم
راه نفسهایت شده مسدود
وضعیت مادر که یادت هست
زخمی مسمار است وقامت خم
دیگر ندارد طاقت گودال
سرنیزه هاشان را خودم دیدم
من دختر شیر خدا هستم
هرگز ندارم ترس از این لشگر
خواهر نبودی و نمی دانی
دق میکنم از دوری دلبر
با خود نمی گویی که بعد از تو
با اینهمه دختر چه خواهم کرد
بی محرم و بی یاور وتنها
با غارت معجر چه خواهم کرد...
شاعر : علی اکبر نازک کار
- دوشنبه
- 20
- مهر
- 1394
- ساعت
- 20:13
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
علی اکبر نازک کار
ارسال دیدگاه