چشمام پر از گریه تو ناله ام پر از فریاد
عمه ببین ای وای عموم از نفس افتاد
بابام انگاری با عموم تو میدونه
سر تا پای عمو حسینم پر خونه
بی رمق روی خاک صحرا بی جونه
عمه جون وقت پر زدن شد
وقت بی دست و سر شدن شد
نوبت غنچه ی حسن شد
نوبت من شد عمه
--------
من کودکم اما نرفتن برام ننگه
جای همه مردا توی میدون جنگه
توی رویای دیشب به بابا قول دادم
خواب دیدم رو تن عموجون جون دادم
من برای هزار تا شمشیر آماده ام
میزنم این دلو به دریا
من میرم دست خالی اما
میرسم آخرش به بابا
حضرت زهرا عمه
--------
- جمعه
- 24
- مهر
- 1394
- ساعت
- 4:18
- نوشته شده توسط
- مجید قنبری
ارسال دیدگاه