یه دختری تو دل شب بهونه بابا گرفته
درد دلاشو چند شبه حتی به عمه هم نگفته
گرسنه است اما از دنیای بی وفایی سیره
لبهای سر سبزش پاره تر از دل کویره
با این سه ساله است شکسته و قدش خمیده
شبیه فاطمه دستاشو به دیوار میگیره
بارون غریبی / از چشاش میباره
گوشه خرابه / سر رو خاک میذاره
مهربون باباجون
خوش اومدی بابا قدم رو چشم پر دردم گذاشتی
رفتی و هیچ نگفتی با خودت دختری داشتی
کجا بودی وقتی طعم کبودیُ چشیدم
اون وقتی که اتیش افتاد روی موی سپیدم
از شدت سیلی سنگین شده گوشم بابایی
اما از زبونِ دشمنا حرف بد شنیدم
تو فشار درد و / زیر غصه مُردَم
با پای پر از درد / هی زمین میخوردم
مهربون باباجون
دست رقیه رو بگیر ببر بابا دیگه بریده
آخه با چشاش شراب با چوب خیزرونو دیده
خدا رو شکر بابا دیگه به سر رسید جدایی
اما چرا زخمی شده لبای تو بابایی
وقتی که می رفتی دستتو رو سرم کشیدی
با سر اومدی تو چرا بدون دست و پایی
اومدی همیشه / پیش من بمونی
امشبُ برا من / لالایی بخونی
مهربون باباجون
- یکشنبه
- 3
- آبان
- 1394
- ساعت
- 13:57
- نوشته شده توسط
- حمید
ارسال دیدگاه