با کعب نیزه بال و پرم را شکستهاند
دیده نگاه چشم ترم را شکستهاند
زجر با شتاب آمد و موی مرا کشید
یعنی که عزت پدرم را شکستهاند
یک آسمان گلایه از آن شب بهمره است
یک جمله، گویمت که سرم را شکستهاند
بر روی نیزهها سر سقا چه میکند
عمه به پای نی قمرم را شکستهاند
کارم تمام گشته نفس مانده در گلو
در نیمههای شب جگرم را شکستهاند
ای کاش عمه جان ز سفر آیدم پدر
شاید که بال همسفرم را شکستهاند!
شد مونس تمامی شبهای من رباب
گفتم به مادرم، کمرم را شکسته اند
شاعر : مرتضی محمودپور
- یکشنبه
- 16
- مهر
- 1396
- ساعت
- 10:59
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
مرتضی محمودپور
ارسال دیدگاه