کوفه نیار ازتو گهواره اصغرت رو
کوفه نیار شبه پیغمبر اکبرت رو
کوفه نیار آقا سه ساله دخترت رو
داری کجا میاری آقا تو خواهرت رو
بیا ولی نیاری آقا انگشترت رو
الهی من نبینم به نیزه ها سرت رو
الهی نشنوم من ناله ی مادرت رو
واای کوفه پر شد زبی حیایی
واای می زنن مارو بی هوایی
حالا که روی دارم و آماده ی ذبح شدنم
حالا که دشمن می زنه رو قناره این بدنم
کوفه میا حسین
کوفه نیا همه اینجا هیزم به دستند
کوفه نیا عهد وپیمانشونو بستند
کوفه نیا به خونت آقا تشنه هستند
غریب کوچه هایم اینجا بی آشنایم
با لب تشنه یاد صحرای کربلایم
دلم خدایی تنگه اینجا که حرفه جنگه
رو دست مردماشون فقط می بینی سنگه
واای واسه من غمگساری نیستش
واای غیر طوعه که یاری نیستش
حالا که وقت رفتنه شده دیگه کارم تموم
یه بغضی بعد غربتت افتاده توی این گلوم
کوفه میا حسین
شاعر : محسن مقدم
- شنبه
- 16
- آبان
- 1394
- ساعت
- 16:13
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
محسن مقدم
ارسال دیدگاه