من غیر از امشب محشری دارم ؟ ندارم!
یک ذره حال بهتری دارم ندارم
جز دیدن تو، عمه هم می داند این را
من آرزوی دیگری دارم ندارم
در بین صحرا نیمه شب فهمیدم این را
بهتر ز زهرا مادری دارم ندارم
مانند زهرا مادرت دستم کبود است
بابا بگو بال و پری دارم ندارم
وقتی که سنگ از هر طرف می آید این سمت
جز پشت عمه سنگری دارم ندارم
با آستین پاره رو می گیرم اینجا
یعنی پدر جان معجری دارم ندارم
از دست زجر و حرمله درطول این راه
بابا بگو من پیکری دارم ندارم
در کاروان نیزه ها در بین سرها
زخمی تر از این سر ، سری دارم ندارم
گو ، از سرت در طول این عمر سه ساله
من میهمان بهتری دارم ندارم
من یاس بودم از بدِ ایام ، حالا
غیر از گل نیلوفری دارم ندارم
شاعر : مهدی مقیمی
- پنج شنبه
- 28
- آبان
- 1394
- ساعت
- 7:33
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
مهدی مقیمی
ارسال دیدگاه