به خون نشسته چرا ای حسین من رویت
سفیدتر ز سپیده شده چرا مویت
هلال من که غروب تو زود و خونین بود
کبود گشته چنان روی مادرم رویت
نسیم چون که به تو می رسد شود خوشبو
شمیم باغ جنان می وزد زگیسویت
به روی نیزه سرت را به کوفه می بینم
ز کربلا دل من بوده در تکاپویت
بخوان دوباره تو قرآن که جان دهد برمن
صدای روح نوازی ز لعل دلجویت
وضو ز خون جبین می کنم در این محمل
نماز عشق بخوانم به طاق ابرویت
اگرچه بر سرنیزه نمی رسد دستش
سه ساله دخترتو می کند چوگل بویت
مکن نهان رخ خود را هنوز فرصت هست
که چند لحظه ببینم جمال نیکویت
به هرکجا که رَوی ای گل سرنیزه
در این سفر دل زینب بود پرستویت
به جان زینب خود کن عنایت و کرمی
که عاشق است «وفائی» به دیدن کویت
شاعر : استاد سید هاشم وفایی
- یکشنبه
- 1
- آذر
- 1394
- ساعت
- 14:13
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه