غروب تاسوعا
(حضرت ابالفضل العباس سلام الله علیه)
علقمه عین محشر کبراست
مشک بر دوش شیر کرار است
نخل ها هر کدام یک سنگر
پشت هر نخل یک کمان دار است
فکر گهواره است در میدان
مشک را برگرفته چون جانش
آنچنان فکر طفل شش ماهه است
اشک بسته است راه چشمانش
آنکه در عرصه ی جدال علی ست
هست هشیار و پای تا سر چشم
بس که چشمان او بصیرت داشت
چشم زیباش خورد آخر چشم
اشک تا بست راه دیدن را
حرکت تیر گم شد اندر چشم
دست افتاد و مشک سالم ماند
داشت امید بهر اصغر چشم
مشک شد پاره و امیدش ریخت
شد خراب آرزوی او در چشم
تیرها از کمان رها که شدند
باز شد در تمام پیکر چشم
حرمله تیر را به چله گذاشت
غنچه ی پر شکفته شد بر چشم
ضربه ی آهنی که خورد به سر
بر زمین خورد شیر حیدر چشم
فاطمه گفت یااخا برگو
گفت ای چشم جان مادر چشم
تا صدایش به گوش شاه رسید
ناگهان رنگ از حسین پرید
خوب شد در کنار پیکر او
مادرش را که قد خمیده ندید
در کنار عمود خیمه ی خود
با سر زانویش حسین رسید
روضه شد باز خاک بر دهنم
چه بگویم چه صحنه ها که ندید
آنچنان ناله زد کنار تنش
همه گفتند که حسین برید
- سه شنبه
- 3
- آذر
- 1394
- ساعت
- 13:29
- نوشته شده توسط
- حمید
ارسال دیدگاه