حالا ، که اومدی بازم کنارم
خونا ، رو پاک کن از چشای پارم
بگذار ، نیگات کنم یه بار دیگه
داداش ، طاقت دوریت و ندارم
بگذار بمونم
اصلا نمی شه باورم
نتونستم کاری کنم
مشک و برگردونم حرم
نبر منو تا
میون خیمه ها که قحط آبه
منتظر اومدنم ربابه
یاابالفضل ای علمدار
رفته ، بی تو دیگه امون خیمه
داره ، تموم می شه توون خیمه
اهل ، حرم دارن آماده می شن
پاشو ، یه بار دیگه ستون خیمه
پاشو اباالفضل
ای ستون کل حرم
داره از مدینه میاد
بالای سرت مادرم
وا کن چشاتو
پاشو ببین که مادرم رسیده
نپرس ازش چرا قدش خمیده
یاابالفضل ای علمدار
- پنج شنبه
- 22
- تیر
- 1402
- ساعت
- 18:34
- نوشته شده توسط
- شاهد
- شاعر:
-
اصغر چرمی
ارسال دیدگاه