اگر چه نور چشمان ترش رفت
به دريا زد يل آب آورش رفت
دلش خوش بود تا آن لحظه اي كه
سوي مقتل غريب مادرش رفت
*****
بكش دستي به قلب زار زينب
مدد كن بر دل خونبار زينب
به امدادم بيا سالار قلبم
كه افتاده گره در كار زينب
*****
پس از پژمردن يك باغ لاله
شده كار دل من آه و ناله
بگير اين نيمه جانم را وليكن
نپرس از حال زهراي سه ساله
*****
ز جا برخيز اي غمخوار زينب
كه رفت از دست چشم تار زينب
نمي داني كه در راه اسارت
چه آمد بر سرم سالار زينب
- سه شنبه
- 10
- آذر
- 1394
- ساعت
- 7:16
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
اصغر چرمی
ارسال دیدگاه