نازنین یار! مرا باز ندیدی! باشد!
به گمانم که دل از من تو بریدی! باشد!
بود همواره امیدم که مرا میخواهی
من همانم که نشستم به امیدی، باشد!
بین بازار غلامان نظر انداخته ای
جنس مرغوب نبودم نخریدی؟ باشد!
دست عشاق گرفتی و حرم بردی... آه
طبق معمول ز من دست کشیدی، باشد!
مهربانی تو مال دگران است چرا
باز ای یار به دادم نرسیدی، باشد!
این همه زار زدم، داد زدم کرببلا
این حرم گفتن من را نشنیدی، باشد!
چه کنم تلخی تو باز حلاوت دارد!
دل تنگم بخدا میل زیارت دارد!
شاعر : حسن سرمست
- سه شنبه
- 10
- آذر
- 1394
- ساعت
- 7:37
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
حسن سرمست
ارسال دیدگاه