• دوشنبه 3 دی 03


اشعار امام حسن مجتبی(ع)-شهادت-تشییع -( همگی از بقیع برگشتند )

3055
3

همگی از بقیع برگشتند

همگی خسته و غبار آلود

روی چشم حسین اشک عزا

چشم عباس هم پر از خون بود

 

زینب آمد کنار در آرام

سر خود را گذاشت گوشه در

با سوالی حسین را گریاند

ای حسین از برادرم چه خبر؟

 

در کنار مزار پیغمبر

تن او را به خا ک ها دادید؟

تن سبز غریب مادر را

به سوی فاطمه فرستادید؟

 

بنشین خواهرم صبوری کن

تا بگویم چه در بقیع رخ داد؟

بغض آقا شکست و چشمش را

اشک غربت گرفت و پاسخ داد:

 

کاش خواهر تن برادر را

ساده و مخفیانه می بردم

کاش مانند حیدر و زهرا

بدنش را شبانه می بردم

 

کاش خواهر زمان تشییعش

زره جنگ خویش بر تن داشت

کاش تابوت مجتبی خواهر

جنس محکم شبیه آهن داشت

 

نگران تر شدم برادر جان

حرف تو بوی جنگ را دارد

روی دوشت چرا شده خونی؟

شانه ات بوی مجتبی دارد

 

دست بر روی این دلم بگذار

تا بگویم چه شد که مبهوتم

من همین قدر با تو می گویم

که عزادار تیر و تابوتم

 

بنشین زینبم مرو بیرون

خوشی ما تمام شد خواهر

دیدی آخر حسین تو زینب

بی حسن بی امام شد خواهر

 

در کنار مزار او گفتم

که بمیرم برای این تن تو

غصه و ماتمت چه سنگین است

غارتم کرده داغ رفتن تو

 

گر چه با غصه غارتم کردند

خواهر این انتهای غارت نیست

در کنار حسن همه بودیم

خوردن تیر اوج غربت نیست

 

اوج غربت برای من مانده

غارت خیمه ها برای شما

غارت پیکرم برای من

داغ کرب  و بلا برای شما

 

غارت هر چه بر تنم مانده

از عبایم گرفته تا نیزه

این لباسی که مادرم داده

از تنم می برند با نیزه

 

خواهرم یک به یک سواران را

می دوانند بر تن و پشتم

بعد از آن یک نفر که جامانده

خواهد آمد سراغ انگشتم

شاعر : مجتبی شکریان همدانی

  • چهارشنبه
  • 18
  • آذر
  • 1394
  • ساعت
  • 14:18
  • نوشته شده توسط
  • حمید

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران