نیمۀ شب زهر بر داغ دلم کاری شده
غربتم در خانه ام عمریست تکراری شده
خون دلهایی که خوردم از لبم جاری شده
خواهرم زینب کجایی موقع یاری شده
من که عمری مهربانی کرده ام با اهل شهر
قسمتم آخر ز دست همسرم گردید زهر
من که عمری گریه کردم از فراق یارها
گریه کردم با نظر بر تیغ ها ، مسمارها
گریه کردم با نگاهی بر در و دیوارها
با عبور از کوچه های شهر مُردم بارها
از در و دیوار های شهر دیگر خسته ام
روضه خوان حیدر و آن دستهای بسته ام
نیست مثل من کسی از راز مادر باخبر
گفت نگذارم شود از کوچه حیدر با خبر
گرچه بابا بود از جریان آن در با خبر
نه پدر ، زآن ، با خبر شد نه برادر باخبر
من فقط دیدم که پرپر بر زمین افتاده بود
گوشواره گم شد و مادر زمین افتاده بود
رفتن از ماندن به یادِ داغِ مادر بهتر است
وقت جان دادن سرم بر پای خواهر بهتر است
گر تو باشی زینبم حال برادر بهتر است
دیدن خون جگر در تشت از سر بهتر است
خواهرم زینب پس از این هستیِ من هستِ تو
قاسم و عبداللهم را میسپارم دست تو
می زنندت با عصا و سنگ ، تک تک یا حسین
روز تو بدتر ز روزم هست بی شک یاحسین
پیکرت مثل زره گردد مشبّک یا حسین
غم مخور بر من که لا یومَ کَیومک ، یا حسین
کشته در اوج عطش بین دو دریا می شوی
وای از آن روزی که در گودال تنها می شوی
شاعر : مهدی مقیمی
- چهارشنبه
- 18
- آذر
- 1394
- ساعت
- 14:19
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
مهدی مقیمی
ارسال دیدگاه