فصل باریدن اشک آمده باران شده ام
آخر ماه صفر گشته و حیران شده ام
اولین حرف که آمد به لبم اسم تو بود
از تولد به خدا مست حسن جان شده ام
مادرم دست مرا داد به دستان کریم
بی سبب نیست که محتاج کریمان شده ام
من مسلمان شده دست امام حسنم
از عنایات حسن بوده مسلمان شده ام
خواب دیدم حرم و گنبد و ایوان داری
در میان حرمت خادم و دربان شده ام
خواب دیدم که به همراه همه سینه زنان
به غذا حضرتی ناب تو مهمان شده ام
بازهم روضۀ طشت و جگری زهرآلود
یاد غم های تو افتادم و گریان شده ام
شاعر : حبیب باقرزاده
- چهارشنبه
- 18
- آذر
- 1394
- ساعت
- 14:33
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
حبیب باقرزاده
ارسال دیدگاه