پشت در آمده وباز نمی کرد در را
تا حمایت بکند از دل وجان همسر را
پشت در آتشی از جهل وجنون بر پا شد
تا که از خانه بیارند برون حیدر را
فاطمه مانعی از بهر ورود آنها
حائلی گشت میان در وآن لشگر را
قنفذ بد گهر آنگونه لگد بر در زد
که زمین زد لگدش دختر پیغمبر را
ابتدا یا ابتا گفت وسپس زد ناله
کودکم مرد بیا فضه ببر مادر را
با همان حال علی را بگرفتش نبرند
ضرب سیلی عدو کرد جدا کوثر را
من بمیرم زبرای یل خیبر شکنی
که به حالات بدی دید به خون دلبر را
دست او بسته وبر درگه حق کرد دعا
ننگرد کس چو علی در یم خون همسر را
شاعر : اسماعیل تقوایی
- شنبه
- 8
- اسفند
- 1394
- ساعت
- 8:48
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه