شب را به سحر بردم و بى تاب تو بودم
آواره ى آن صورت مهتاب تو بودم
در زیر لبم تا به سحر زمزمه کردم
کاى کاش دراین فاصله در خواب تو بودم
مى آمدى از ره تو به بالین من آقا
گر من همه دلداده به آداب تو بودم
گویم همه دم این سخن از عمق وجودم
کاى کاش دمی خادم اصحاب تو بودم
کاری نکن ای دیده که دلدار بگوید
انگار نه انگار که ارباب تو بودم
شاعر : سیروس بداغی
- یکشنبه
- 15
- فروردین
- 1395
- ساعت
- 22:20
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
سیروس بداغی
ارسال دیدگاه