فكري به حال اين دل بي اختيار كن
آهوي بي پناه و رها را شكار كن
يوسف شدي و خلق زليخاي تو شدند
كمتر ز چشم دلشدگانت فرار كن
اطراف، پُر شده ز طرفدارهاي تو
يك گوشه چشم نيز به گوشه كنار كن
دل دادنم ز عاقبت يك نگاه توست
اين لطف را هميشگي و پايدار كن
روز ظهور اگر بدنم زير خاك بود
يك فاتحه بيا سر قبرم نثار كن
تو مثل نوح از بغلم ساده رد نشو
با زور هم شده پسرت را سوار كن
يك نيمه شب اگر به مناجات مي روي
مارا ببر كنار خودت همجوار كن
(علي صالحي)
- دوشنبه
- 13
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 13:18
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه