• یکشنبه 4 آذر 03


-( کنج خانه فاطمه مأوا مگیر )

2286
1

کنج خانه فاطمه مأوا مگیر

دست مجروح از غمت بالا مگیر

بر لبت ذکر "وفاتی" را مگیر

سایه ات را از سر دنیا مگیر

 

با نگاه از چه جوابم می کنی

می روی خانه خرابم می کنی

 

باغ سبز من خزانی گشته ای

زیر بار غم کمانی گشته ای

ای که غمگین درجوانی گشته ای

دور طفلان تا توانی گشته ای

 

دست کار از آستین بیرون مکن

این چنین اطفال خود محزون مکن

 

همچوشمعی تو به سوسو...آه،آه

می شوی پهلو به پهلو...آه، آه

رفته از چشمان تو سو...آه، آه

هم گرفتی از علی رو...آه، آه

 

در میان بسترت مبهم شدی

کم شدی وکم شدی وکم شدی

 

تو به جانت غم خریدی فاطمه

با پر خسته پریدی فاطمه

پای عشق من خمیدی فاطمه

سیلی و مسمار دیدی فاطمه

 

گرچه با غم زندگی صرفی نداشت

جز "حلالم کن علی" حرفی نداشت

 

غم فزون دارم به سینه بی عدد

قاتل تو شد گمانم آن لگد

بار دیگر هم ز تو دارم مدد

دست خود از چه گرفتم من لحد

 

سینه گردیده ز داغت چاک، چاک

جان حیدر رخ مکن پنهان به خاک

 

یا رسول الله امانت را بگیر

یاس پرپر از خزانت را بگیر

پاره ی قلبت،جوانت را بگیر

پیکر بی جان جانت را بگیر

 

تو الف دادی و دالت می دهم

بدر بخشیدی هلالت می دهم)

 

بی تو تنها همدم آه شبم

محرم اسرار من، چاه شبم

تابه خاکت راهی ازراه شبم

من غریبانه ترین ماه شبم

 

بعد تو از سینه ام غم پا نشد

بغض مانده در گلویم وا نشد

شاعر : وحید دکامین

  • یکشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1395
  • ساعت
  • 8:26
  • نوشته شده توسط
  • دکامین

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران