گدا فقط گدای تو و آستان شما
گدا فقط گدای تو و خاندان شما
خوشست نغمهی زوزه ز پاسبان شما
غلام حلقه به گوشت به شاه سرور بود
چه خوب میشد اگر تا سحر درون حرم
فقط سه واژهی تنها من و ضریح و سرم
تو هم اگر که بیایی ز اوج لطف و کرم
کدام خاطره از یک خیال برتر بود؟
چنین غریب به چشمش ندیده جهان
چنین اسیر تا ابد هم ندیده زمان
صدای هلهلهها، وَ رقص دخترکان
میان آنهمه غوغا میان بستر بود
به دست و پا زدنت نانجیب میخندید
به «آب» گفتن تو ای غریب میخندید
شبیه قاتل «شیبالخضیب» میخندید
عدو غریبه اگر بود به ز همسر بود
عطوفت و دل سنگش اگر که نمیمرد
تو را کشان کشان اگر که نمیبرد
کمی ملاحظه میکرد و گر که نمیخورد
لبت به تیزی پله چقدر بهتر بود
به روی بام خانهی خود کشید و رسیدی
دمی که شعلهی آفتاب را تو بدیدی
یقین که برای «حسین» آه کشیدی
ولی به روی سرت لااقل که کفتر بود
شاعر : حسین کریمی
- چهارشنبه
- 10
- شهریور
- 1395
- ساعت
- 13:16
- نوشته شده توسط
- حسین کریمی
- شاعر:
-
حسین کریمی
ارسال دیدگاه