آیاتِ تشنگی است سُرود زبان من
مرثیه های داغِ عطش ترجمان من
جز آیه های درد، تَرَنُّم نمی کنم
یعنی که زهر بُرده تمامِ توان من
سوز عطش گِلوی مرا زخم کرده است
بی خود نشد شکسته شکسته بیان من
از بسکه تشنگی تب و تاب مرا ربود
خشکیده ذره ذره زبان در دهان من
این حجره نیست، مقتلِ جان کندنِ من است
خود قاتل است همسرِ نامهربان من
آیا جوابِ آهِ غریب است کف زدن؟
هر هلهله است خنجرِ تیزی به جان من
حالا نَفَس به سینۀ من حَبس می شود
دشمن نشسته منتظرِ نیمه جان من
گیرم چراغ عمرِ مرا هم کنی خموش
خاموش کِی کنید فروغ نهان من؟
از حجره تا به بام تنم زخمه زخمه شد
این راه پلّه می شکَنَد استخوان من
افسوس قاتلِ پسرِ فاطمه شدی
خِیری کجا رسد به تو از دشمنان من
کُشتی مرا به فصل جوانی خدا کند
رحمی کنید بر پسرِ نوجوان من
هادی بیا به وقت جدایی نظاره کن
بر بام خانه بی کَفَنی میزبان من
شاعر:محمود زولیده
- سه شنبه
- 17
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 17:30
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه