شهر را در نقاب می بینم
بسکه اینجا سراب می بینم
روی دیوارهای آن حتی
غربت بی حساب می بینم
بهر یاری تو میان سران
دعوی و اجتناب می بینم
آنقدر تشنه میشوم که فقط
دائماً خواب آب می بینم
بهر مهمان کشی اراذل را
چقدر در شتاب می بینم
تیرهای سه شعبه، هم قدّ
شیرخوار رباب می بینم
زیر پای سه ساله ات را هم
زخم، خون، التهاب می بینم
حکم قاضی شریح این شده است
کشتنش را ثواب می بینم
آه آقا محاسنت را در -
- خاک و در خون خضاب می بینم
مطمئنم که داغ می بینی
شهر را در نفاق می بینی
روی دیوار دین مردم شهر
سستی و انشقاق می بینی
میوه هاشان رسیده اما تو
نیزه را شکل باغ می بینی
بعد عباس و اکبر و قاسم
دو سه زخم فراق می بینی
نان به نرخ گلوست، بهر سرت
همه را در وفاق می بینی
سر سقا که بسته شد...، بر نی
ماه را در مُحاق می بینی
زجر را بین راه می بینند
قلب سنگ و سیاه می بینند
بعد عباس و اکبر و تو حسین
نیزه را سر پناه می بینند
زیر بال شکسته ی عمه
بچه ها جان پناه می بینند
تن با لخته خون کفن شده را
در دل قتلگاه می بینند
توی تاریکی شب صحرا
روی هر نیزه ماه می بینند
عقده ی خیبر و اُحد را هم
از تمام سپاه می بینند
دختران تو بعد بزم شراب
مرگ را دلبخواه می بینند
شاعر : ایمان کریمی
- شنبه
- 27
- شهریور
- 1395
- ساعت
- 20:20
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
ایمان کریمی
ارسال دیدگاه