قدم به راه بیابان مزن، به کوفه میا
بیا به کوفه ولی بی کفن به کوفه میا
به خاطر دل زینب کمی تامل کن
برای حرمت و تکریم زن به کوفه میا
یتیم تر نکن این طفل را و حداقل
به اتفاق یتیم حسن به کوفه میا
من از جسارت و غارت زیاد می ترسم
که کوفه پر شده از راهزن، به کوفه میا
به گوش می رسد آهنگ کودکی محزون:
"بس است، عمه ی من را نزن"، به کوفه میا
نشسته اند به پای شُرَیح و بعد از آن
به فکر بردن سر از بدن ...، به کوفه میا
تنت به کرب و بلا و سرت، خدا داند
خلاصه هر دو به دور از وطن...، به کوفه میا
هنوز در عجبم دست من چرا نشکست؟
نوشته ام که بیا، جان من به کوفه میا
شاعر : مظاهر کثیری نژاد
- یکشنبه
- 28
- شهریور
- 1395
- ساعت
- 10:22
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
مظاهر کثیری نژاد
ارسال دیدگاه