مصیبت حضرت عباس (ع)
بهر ارادت پلک خم آورده چشمم
مثل همیشه آب ، کم آورده چشمم
یک سر به چشمانم بزن تا خود ببینی
که چه بلایی بر سرم آورده چشمم
امشب به اشک و خون و خاک و سرمه ی درد
ویرانه ای را در حرم آورده چشمم
دل میکند حس شب ، شب اکرام ساقی است
از دیده های من فقط یک مشک باقی است
از ساقی لب تشنگان خواندم دلم رفت
از کودکان قد کمان خواندم دلم رفت
قلبم میان سینه زندانی غم بود
از دلبر و از دل ستان خواندم دلم رفت
تا علقمه بال و پرم را بسته دیدم
از یک عموی پهلوان خواندم دلم رفت
دل میکند حس شب ، شب یاس و اقاقی است
از قصه ی ساقی فقط یک مشک باقی است
از روی مرکب بر زمین افتاد ساقی
با یک عمود آهنین افتاد ساقی
این اوج مقتل خوانی ما روضه خوان هاست
بی دست اما با جبین افتاد ساقی
تیری به چشمش داشت او قبل از سقوطش
آری به والله اینچنین افتاد ساقی
افتاد ساقی ، شاه دین افتاد ، ای داد
از خاتم مولا نگین افتاد ، ای داد
شاعر : جعفر ابوالفتحی
- شنبه
- 3
- مهر
- 1395
- ساعت
- 19:13
- نوشته شده توسط
- خادم العباس(ع)
- شاعر:
-
جعفر ابوالفتحی
ارسال دیدگاه