• جمعه 2 آذر 03


ورود کاروان به کربلا -( این جا که آمدیم غم و غصّه پا گرفت )

1347


این جا که آمدیم غم و غصّه پا گرفت

دلشوره ای عجیب، وجود مرا گرفت

حسّ غم جدایی این دشت لاله خیز

بال و پرم جدا و دلم را جدا گرفت

فالی زدم به مصحف پیشانی ات حسین

آیات غربت تو دلم را فرا گرفت

در این حسینیه که همان عرش کبریاست

حق، امتحان ز قافله ی انبیا گرفت

تنها دلیل بودن من! سایه ی سرم!

زینب فقط به عشق برادر بقا گرفت

بین خیام خیمه ی عبّاس دیدنی است

شکر خدا رکاب مرا آشنا گرفت

تا وقت هست حلقه ی انگشتری درآر

از ترس ساربان دل زینب عزا گرفت

وای از دل رباب که بیند به جای آب

تیر سه پر به حنجر شش ماهه جا گرفت

این جا درخت و نیزه تفاوت نمی کند

هر یک به سهم خویش نشان تو را گرفت

تو ناله می زنی عوضش سنگ می زنند

وای از دمی که دور تو را نیزه ها گرفت

وای از شتاب دست پلیدی که عاقبت

زیور ز گوش دخترکان بی هوا گرفت

حتّی مدینه این همه زجرم نداده بود

یک نیمه روز جان مرا کربلا گرفت

شاعر : احسان محسنی فر

  • دوشنبه
  • 5
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 3:9
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران