مرد میدان بلا ، بیم ز اعدا نکند
عرصه هر چند که شد تنگ ، محابا نکند
لشگر غیر اگر طعنه به شورش بزند
عاشق دلشده یک ثانیه حاشا نکند
آن یتیمی که تو یک عمر بزرگش کردی
چه کند لحظه ی غم گر به برت جا نکند
بدترین درد در عالم به خدا بی پدری است
جز اجل درد مرا هیچ مداوا نکند
غیر دستان نوازشگر گرم تو عمو
گره کور مرا هیچ کسی وا نکند
نیست عبدالله تو ، آنکه در این فقر وفا
دست ناقابل خود را به تو اهدا نکند
چشم تو گفت : میا راه بسی دشوار است
قاتل سنگ دلم با تو مدارا نکند
سرم امروز به پای تو بریده خوش باد
سر شوریده که اندیشه ی فردا نکند
موی من دست عدو ، پای عدو بر تن تو
خواهرت کاش که این صحنه تماشا نکند
نیزه ای گفت : که خون تو مکیدن دارد
کاش با حنجر تو تیغ چنین تا نکند
کاش صد بار عدو دست مرا قطع کند
معجر از پردگیان حرمت وا نکند
شاعر : سید محمد میر هاشمی
- دوشنبه
- 5
- مهر
- 1395
- ساعت
- 11:12
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
سید محمد میر هاشمی
ارسال دیدگاه