رقیه
گمگشته ی من کنج خرابه شده پیدا
خورشید شده در شب دیجور هویدا
ای عمه بیا سرزده بابا به من امشب
اما سراو بی تن او آمده اینجا
خاکستر وخون از سر و رویش بزدودم
لب را به لبش برده ام از بهر تسلا
گفتا که پدر نیست مرا،کودک شامی
اینک تو بیارش که نشیند به تماشا
بود آرزویم سینه ی او سربگذارم
بر عکس شده قصه ی سر،سینه ی بابا
بابا بشنو درد دلم را که زیاد است
بین یاس کبودی شدم ای زاده زهرا
بابا به روی خار مغیلان بدویدم
گم گشتم وسیلی بزدم "زجر"به صحرا
شلاق به من گر ز عدو خواست بیاید
حایل شده ببن من و او زینب تنها
سخت است اسارت به بلا خانه ی شامی
مرگم ز خدا بوده به هر روز تقاضا
نبود به دلم حسرت دیدار تو دیگر
بر دادن جان دختر تو هست مهیا
ای وای چرا غرق سکوت است رقیه
سر در بغل ورفته زاین وادی دنیا
شاعر : اسماعیل تقوایی
- سه شنبه
- 6
- مهر
- 1395
- ساعت
- 9:46
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه