رویَم ز سیلی دشمن دین درد می کند
چشمم ز ضرب خصم لعین درد می کند
گوشواره ام پدر چو به غارت ،عدو ببرد
گوشم که پاره گشته چنین درد می کند
رخسار من چو مادر تو نیلگون شده
هم چشم و گوش و روی و جبین درد می کند
باشد ز تازیانه تن دخترت کبود
این پیکر خمیده ببین درد می کند
دشمن زد و صدا زدمت اما نیامدی
زان ناله ها گلوی حزین درد می کند
بنگر به پای زخمی و پر خون ز آبله
تا می گذارمش به زمین درد می کند
سر تا به پای این تن مصدوم ای پدر
شب تا سحر، صبح و پسین درد می کند
- دوشنبه
- 7
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 13:32
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محمد مبشری
ارسال دیدگاه