از خرابه می رسد آوای دختر بچه ای
میکشد آخر مرا غم های دختر بچه ای
در میان غصه ها یک روز خوش بر خود ندید
پر شد از درد و بلا دنیای دختر بچه ای
با یقین میگفت بابایم میاید از سفر
عالمی در حیرت از رویای دختر بچه ای
من نفهمیدم چرا شد همچو دندانش سپید
گیسوان مشکی زیبای دختر بچه ای
هرچه من با خود دو دو تا میکنم انصاف نیست
بشکند یک مرد جنگی پای دختر بچه ای
زیر دست شوم بی ناموس ها از دست رفت
صورت زیباتر از زیبای دختر بچه ای
با اشاره بعد از این با عمه میگوید سخن
در نمی آید صدا از نای دختر بچه ای
گیرم آغوش پدر هم سلب شد، دیگر چرا
گوشه ی ویرانه ای شد جای دختر بچه ای
بگذرم از روضه ها این خط آخر کافی است
میرسد در یک طبق بابای دختر بچه ای
شاعر : علیرضا خاکساری
- سه شنبه
- 6
- مهر
- 1395
- ساعت
- 14:24
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
علیرضا خاکساری
ارسال دیدگاه