در جان جریان گرفت طوفانِ غمت
شد کشتی کائنات ، مهمان غمت
برپا شده خیمۀ تو در کوچۀ دل
بر تاقچه ، تکیه داده گلدان غمت
گردیده خلاصه در تو توحید و شدند
مجموعۀ عارفان ، پریشان غمت
نام تو شُکوه رستخیزی ست عظیم
ای محتشمان عشق، حیران غمت
جان رقص کنان در هیجانی روشن
از خویش گذشته زیر باران غمت
ای سرخ ترین حقیقت، ای هستیِ ناب
این جانِ به لب رسیده، قربان غمت
بگذار بماند این خرابه - دل من -
تا شام ابد، دچار زندان غمت
شاعر : حسن یعقوبی
- سه شنبه
- 6
- مهر
- 1395
- ساعت
- 19:47
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
حاج حسن یعقوبی تبریزی
ارسال دیدگاه