چه رازی به میقات خون دیده ای تو
که از طفلی احرام پوشیده ای تو
توئی آخرین ماه رخشندۀ من
که در این شب تار تابیده ای تو
به سرخی خون گلوی تو سوگند
به طفلی خدا را پرستیده ای تو
چه غم گر که گلچین تو را کرد پرپر
گل از باغ فیض خدا چیده ای تو
ز چشمم چرا چشم خود بر نداری
چه در چشمۀ چشم من دیده ای تو
ز سوز عطش لحظه ای را نخفتی
در آغوش من از چه خوابیده ای تو
همه لاله ها در غمت گریه کردند
ندانم به روی که خندیده ای تو
برای سؤالت جوابی ندارم
زمن آنچه با خنده پرسیده ای تو
قسم بر وفائی که داری، زخونت
به دین خدا جلوه بخشیده ای تو
شاعر : استاد سید هاشم وفایی
- چهارشنبه
- 7
- مهر
- 1395
- ساعت
- 3:48
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه