قلبش شکسته بود و نگاهش به راه بود
پژمرده از ندیدن خورشید و ماه بود
با آنکه رنگ چادر او رفت در مسیر
از هر طرف اسیر هجوم نگاه بود
در انزوای غربت و در انحصار غم
کار مدام روز و شبش اشک و آه بود
پشت ستم شکست ز طوفان گریه اش
او یک تنه برای خودش یک سپاه بود
با آنکه نور ماه به چشمش نمی رسید
گلدسته های نیزه برایش پناه بود
آیینه بود و هر قدم از کینه ها شکست
این سنگ ها تقاص کدامین گناه بود؟
مرگ رقیه خورد رقم در خرابه! نه!
شاید زمان رد شدن از قتله گاه بود
شاعر : وحید کردلو
- چهارشنبه
- 7
- مهر
- 1395
- ساعت
- 14:18
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
وحید کردلو
ارسال دیدگاه