ناله ات در نفس باد، مکرّر گم شد
گریه ی تو وسط خنده ی لشکر گم شد
سوره ای بود سپاهم که تلاوت کردم
آیه ای پشت سر آیه ی دیگر گم شد
ماند از سوره فقط آیه ی ((بسم الله)) اش
آه کوتاهترین آیه هم آخر گم شد
دور خوردی می شش ماهه من دست به دست
دست من تا که رسیدی می و ساغر گم شد
دست من منبر فریاد غم انگیزت بود
آه! یکمرتبه در خون تو منبر گم شد
زوزه ی تیر سه شعبه همه را ساکت کرد
لحظه ای بعد صدای علی اصغر گم شد
قدمی سوی سپاه و قدمی سمت حرم
از خجالت پدر پیر تو سردرگم شد
کاش اجزای تو در قبر تو کامل باشند
گرچه گویند که در عصر دهم سر گم شد...
شاعر : محسن ناصحی
- پنج شنبه
- 8
- مهر
- 1395
- ساعت
- 9:17
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
محسن ناصحی
ارسال دیدگاه