بین بازو های بابا تاب بازی میکند
کودکی که با پدر در خواب بازی میکند
می پرد از خواب می بیند که رویا دیده است
می نشیند با دوچشمش آب بازی می کند
بر سر نی دیده او خورشید را وقتی که باد
با سر زلفش شب مهتاب بازی میکند
دختری که دیده بعد از نا امیدی عمو
لشکری با مشکهای آب بازی میکند
دختری که دیده اصغر با سه شعبه روی دست
مثل ماهیهای بر قلاب بازی میکند
صحنه ی تلخی است اکبر بر زمین افتاده و
هر کسی در نقش یک قصاب بازی میکند
طعنه و سنگ است اما کودکی آزار او
با نمایش دادن اسباب بازی میکند
کربلا جای خودش اما خرابه های شام
با دلم بدجور ای ارباب، بازی می کند
شاعر : سید حسن رستگار
- شنبه
- 10
- مهر
- 1395
- ساعت
- 18:52
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
سید حسن رستگار
ارسال دیدگاه