دیده ام در کربلای دست تو
عالمی را مبتلای دست تو
کربلا اینقدر شیدایی نداشت
بی تو و بی ماجرای دست تو
علقمه در علقمه تکثیر شد
موج پژواک صدای دست تو
دیدم از آغاز پایانی نداشت
قصۀ خونگریه های دست تو
چشم من با گریه می بندد دخیل
بر ضریح با صفای دست تو
هر که با دست تو دارد عالمی
من که می میرم برای دست تو
تا همیشه دست تو مشکل گشاست
ای خدا مشکل گشای دست تو
اوفتاد از پا امام عاشقان
تا که خالی دید جای دست تو
خم شد و برداشت و با احترام
بوسه زد بر پاره های دست تو
آب پاکی روی دست آب ریخت
ای به قربان صفای دست تو
شاعر : محمد علی مجاهدی
- یکشنبه
- 11
- مهر
- 1395
- ساعت
- 10:14
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
محمد علی مجاهدی
ارسال دیدگاه