وای؛ درو وا کنید داره پدر میاد می دونستم آخر از سفر میاد
بابا وعده داده بود دیشب تو خواب دیگه قصه ی منم به سر میاد
دیگه مثل کوثرم چون که دیدنی ترم
بوسه ی پدر شده آرزوی آخرم
حسین وای
وای؛ همه می دیدن سرت رو نیزه هاست می دیدم سرت رو دست انبیاست
نمی دونی چی کشیده ام تو شام بابا زنده موندنم کار خداست
تشنه و گرسنه ام زار و ناتوون شدم
اما پیر روضه ی چوب خیزرون شدم
حسین وای
وای؛ پُر آبله و زخم کاریم بی تو گرم اشک و آه و زاریم
بابا بس که بی هوا من و زدند دیگه من ز سایمم فراریم
بین دشمنم پدر سوخته دامنم پدر
تا شبیه تو بشم لطمه می زنم پدر
حسین وای
شاعر : رضا تاجیک
- یکشنبه
- 11
- مهر
- 1395
- ساعت
- 14:56
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
رضا تاجیک
ارسال دیدگاه