در هجوم نیزههامردی به خود پیچیده است
آنکه حتّی آسمان مانند او کم دیده است
نالهاش در حنجر خشکیدهاش خشکیده و
اشک روی گونههای خاکیاش غلطیده است
سر برهنه گیسوان خاکیاش در دست باد
وای من عمامهاش را یک نفر دزدیده است
یک نفر دارد صدایش میزند «مادر...حسین»
قلب سنگ قاتلش با این صدا لرزیده است
اشکهای چشم خواهر داده او را شستشو
یک کفن از جنس سمّ اسبها پوشیده است
چند روز بعد مردی آمده از آسمان
پیکرش را در میان بوریایی چیده است
شاعر : سید محمد جوادی
- دوشنبه
- 12
- مهر
- 1395
- ساعت
- 21:30
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
سید محمد جوادی
ارسال دیدگاه