همره شدند قافله ای را كه مانده بود
تا طی كنند مرحله ای را كه مانده بود
از خویش رفته اند سبكبار تا خدا
برداشتند فاصله ای را كه مانده بود
با طرح یك سوال به پاسخ رسیده اند
حل كرده اند مسأله ای را كه مانده بود
با ركعتی نگاه در آن آخرین پگاه
بدرود كرد نافله ای را كه مانده بود
در فصل آفتاب و عطش از زبان حر
نوشید آخرین بله ای را كه مانده بود
آمد برون ز خیمه ی غربت قفس به دست
آزاد كرد چلچله ای را كه مانده بود
بی تاب و بی قرار در آن آخرین وداع
زینب گریست حوصله ای را كه مانده بود
از حلقه ی محاصره تنها عبور كرد
از هم گسیخت سلسله ای را كه مانده بود
دربند بند شامی كوفی فریب ریخت
پس لرزه های زلزله ای را كه مانده بود
چون بحر پرخروش، به یك موج سهمگین
در هم شكست اسكله ای را كه مانده بود
از پیش پای قافله ی سینه سرخ ها
برداشت آخرین تله ای را كه مانده بود
دل های پرخروش و جرس جوش و ناله نوش
هی می زدند قافله ای را كه مانده بود
شاعر : محمد علی مجاهدی
- دوشنبه
- 12
- مهر
- 1395
- ساعت
- 22:11
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محمد علی مجاهدی
ارسال دیدگاه