آرام دل ستاره هفت آسمان من
آتش مزن به هر قدم خود به جان من
آهسته تر برو که تماشا کنم تو را
دامن مکش ز دست من ای مهربان من
این ناله های بی کسی ات می کشد مرا
ذکر انا الغریب تو برده توان من
از بس عطش ز حنجر تو شعله میکشد
داغی بوسه مانده به روی لبان من
این بار خم شدن ز تو بوسه ز خواهرت
گودال بوسه با من و قد کمان من
مثل محاسن تو شده گیسویم سپید
آید بلای روی تو بر گیسوان من
خنجر چرا به پیرهن کهنه میکشی
واضح بگو چه میشود ای همزبان من
حیف لب تو نیست که نیزه خورش کنی
کمتر بده گلوی سپیدت نشان من
اینان لگد پرانیشان مثل کوچه است
بگذار تا سپر بشود استخوان من
شاعر : قاسم نعمتی
- سه شنبه
- 13
- مهر
- 1395
- ساعت
- 8:42
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه