مارو با غصّهی ایام میبرن
سورهی فجر و توی شام میبرن
ای برادر بیا ناموس داری کن
خواهرت رو ملاء عام میبرن
***
غم و غصّههام بیاندازه شده
خدایا داغ دلم تازه شده
جلوی چشمای زینب سرتو
آویزون به روی دروازه شده
***
اینهمه ازدحام و چکار کنم؟
خستگیِ پاهام و چکارکنم؟
برا تازیانهها سپر بشم...
سنگای پشت بام و چکار کنم؟
***
دخترت رو روی پام مینشونم
خودم و تو کوچهها میکشونم
سر پیری به چه روزی افتادم
موهام و با آستینم میپوشونم
***
دور من یه قافله کبودیه
خصلت مردمشون حسودیه
یه نفر بیاد به دادم برسه
کوچههای شام پر از یهودیه
***
همهش از کینهی مولا آب میخورد
خواهرت طعنهی بیحساب میخورد
حق بده اگه خودم رو میزدم
خیزران میزد و هی شراب میخورد
شاعر : محمد جواد پرچمی
- سه شنبه
- 13
- مهر
- 1395
- ساعت
- 11:38
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
محمد جواد پرچمی
ارسال دیدگاه